داستان عشق و ثروت
 
درباره وبلاگ


تنهايي پاداش عشقه
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 183
بازدید کل : 2850
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

توی شهر عاشقی / کسی سراغم نیومد
www.bia-bia.tk




از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد. به آنها گفت: » من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.« آنها پرسيدند:» آيا شوهرتان خانه است؟« زن گفت: » نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.« آنها گفتند: » پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.« عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد. شوهرش به او گفت: » برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.« زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: » ما با هم داخل خانه نمي شويم.« زن با تعجب پرسيد: » چرا!؟« يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:» نام او ثروت است.« و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:» نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.« زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:» چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! « ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:» چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟« فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:» بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.« مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:» کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.« عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:» شما ديگر چرا مي آييد؟« پيرمردها با هم گفتند:» اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! « آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
‎بهترین ها | مطالب چیز دار‎ ‎بزرگترین گالری عکس بازیگران‎

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







12 شهريور 1389برچسب:, :: 22:26 ::  نويسنده : JaVaD