آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان توی شهر عاشقی / کسی سراغم نیومد www.bia-bia.tk از خانه بيرون آمد و
سه پيرمرد را با چهره های
زیبا جلوي در ديد.
به آنها گفت: » من شما
را نمي شناسم ولي فکر
مي کنم گرسنه باشيد،
بفرمائيد داخل تا
چيزي براي خوردن به
شما بدهم.«
آنها پرسيدند:» آيا
شوهرتان خانه است؟«
زن گفت: » نه، او به
دنبال کاري بيرون از
خانه رفته.«
آنها گفتند: » پس ما
نمي توانيم وارد شويم
منتظر می مانیم.«
عصر وقتي شوهر به
خانه برگشت، زن ماجرا را
براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: »
برو به آنها بگو شوهرم
آمده، بفرمائيد داخل.«
زن بيرون رفت و آنها را
به خانه دعوت کرد. آنها
گفتند: » ما با هم داخل
خانه نمي شويم.«
زن با تعجب پرسيد: »
چرا!؟« يکي از پيرمردها
به ديگري اشاره کرد و
گفت:» نام او ثروت
است.« و به پيرمرد
ديگر اشاره کرد و
گفت:» نام او موفقيت
است. و نام من عشق است،
حالا انتخاب کنيد که
کدام يک از ما وارد خانه
شما شويم.«
زن پيش شوهرش
برگشت و ماجرا را
تعريف کرد. شوهـر
گفت:» چه خوب، ثـروت
را دعوت کنيم تا خانه
مان پر از ثروت شود! «
ولي همسرش مخالفت
کرد و گفت:» چرا
موفقيت را دعوت
نکنيم؟«
فرزند خانه که سخنان
آنها را مي شنيد،
پيشنهاد کرد:»
بگذاريد عشق را دعوت
کنيم تا خانه پر از
عشق و محبت شود.«
مرد و زن هر دو موافقت
کردند. زن بيرون رفت و
گفت:» کدام يک از شما
عشق است؟ او مهمان
ماست.«
عشق بلند شد و ثروت و
موفقيت هم بلند شدند
و دنبال او راه افتادند.
زن با تعجب پرسيد:»
شما ديگر چرا مي آييد؟«
پيرمردها با هم
گفتند:» اگر شما
ثروت يا موفقيت را
دعوت مي کرديد، بقيه
نمي آمدند ولي هرجا که
عشق است ثروت و
موفقيت هم هست! «
آری... با عشق هر آنچه که
می خواهید می توانید به
دست آوردید بهترین ها | مطالب چیز دار بزرگترین گالری عکس بازیگران نظرات شما عزیزان: 12 شهريور 1389برچسب:, :: 22:26 :: نويسنده : JaVaD
|